جدول جو
جدول جو

معنی پیش دید - جستجوی لغت در جدول جو

پیش دید
عزم و اراده، (آنندراج)،
پیش بینی، دیدنی از پیش
لغت نامه دهخدا
پیش دید
پیش بینی دیدن از قبل، عزم اراده
تصویری از پیش دید
تصویر پیش دید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش بند
تصویر پیش بند
پارچه ای که هنگام کار کردن جلو سینه و دامن خود می بندند، پیش دامن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش مزد
تصویر پیش مزد
مزدی که پیشکی به کارگر داده شود، مساعده، بیعانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
کسی که به آینده فکر کند، عاقبت اندیش، کسی که پیشامدها و حوادث را پیش از وقوع حدس بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش دست
تصویر پیش دست
پیشکار، مددکار، معاون، آنکه در امری یا کاری زودتر از دیگری اقدام کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش داد
تصویر پیش داد
پیش پرداخت، پولی که پیش از کار کردن به کارگر داده شود، مساعده، عطیه که پیش از خواهش و درخواست کسی به او داده شود، برای مثال ز بس حرص بخشش، نکرده سؤال / به سائل دهد جود او پیش داد (عسجدی - مجمع الفرس - پیش داد)
فرهنگ فارسی عمید
(هََ ض ض)
دیدن از قبل، پیش بینی کردن
لغت نامه دهخدا
پیشوای دین، (آنندراج)، سابق در دین
لغت نامه دهخدا
(دَ)
در روسی بمعنی پتو، مفرش گونه ای که لحاف و فرش و امثال آن در آن بندند
لغت نامه دهخدا
چیدن قبل از موعدمقابل پس چین، آنکه پیش چیند کسی که زودتر از دیگران بکار چیدن پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خیز
تصویر پیش خیز
شاگرد وآنکه پیش از دیگران برخیزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش خرید
تصویر پیش خرید
خریدی پیش از تغییر قیمت
فرهنگ لغت هوشیار
رهبان پیر کشیش روحانی: مغانرا خبر کرد و پیران دیر ندیدم در آن انجمن روی خیر. (سعدی)، قاید پیشوا، سخت آزموده بسیار مجرب: قلان پیر دیر است. یا پیر سالخورده (سالخورده)، پیر کهن سال. یا پیر سغدی. آلتی موسیقی در قدیم و ظاهرا شهرود (منسوب بابوحفص سغدی) : نخستین شکستند بر خوان خمار پس از بزم و رامش گرفتند کار. شد از ناله آن پیر سغدی بجوش که نامش بخاری بر آرد خروش. (گرشاسب نامه 271)، شراب کهنه. یا پیر سگ. سگ سالخورده، دشنامی است پیران را. یا پیر سگ. دشنامی است پیران را. یا پیر ششم چرخ. مشتری برجیس اورمزد. یا پیر صحبت. مرشد پیر طریقت: نخست موعظه پیر صحبت این حرف است که از مصاحب نا جنس احتراز کنیدخ (حافظ) توضیحدر نسخ دیگر: پیر میفروش این است. یا پیر صفه هفتم. ستاره زحل کیوان: آنکه پیر صفه هفتم سبکدل شد ز رشک از وقار تو بر او چندان گران آمدست. (سنائی) یا پیر طریقت. مرشد شیخ: پیر طریقت گفت: الهی، عارف ترا بنور تو میداند... . یا پیر غلام. غلام پیر خدمتکار سالخورده، کهتر سالخورده برابر پادشاهان و بزرگان از خود بتواضع بدین کلمه یاد کند. یا پیر فلک. فلک کهن سال گیتی سالخورده، زحل کیوان. یا پیر کار. استاد کار دانای کار: کدو خوش بنزدیک نرگس بکار سفارش چه حاجت ک تویی پیر کار. (ظهوری) یا پیر کشته غوغا. عثمان ابن عفان. یا پیر کفتار. کفتار پیر و مسن، پیری پلید و بد. یا پیر کفتار. پیری پلید و بد. (غالبا زنان یکدیگر را بهنگام توهین خطاب کنند)، یا پیر کله پز. طباخی که سر بریان و پاچه پزد. یا پیر کنعان. یعقوب علیه السلام: شنیده ام سخنی خوش که پیر کنعان گفت: فراق یار نه آن میکند که بتوان گفت. (حافظ) یا پیر گیر. خطابی طنز آمیز گبر و زردشتی کهن سال را، خطابی توهین آمیز کافر را (مطلقا)، یا پیر گرگ. -1 گرگ سالخورده گرگ مسن، اصطلاحی است ستایش آمیز مردی آزموده مجرب و گربز و دلیر گرگ پیر: شنیدستی آن داستان بزرگ که ارجاسب زد آن گو پیر گرگ، (شا. لغ)، دشنام گونه ای پیران آزموده و محیل را: بیامد پس آن بیدرفش سترگ پلیدی سگی جادویی پیر گرگ. (دقیقی) یا پیر گرگ بغل زن. سقرلاط دوز: همه عمر سر گشته گردون دوید چنین پیر گرگ بغل زن ندید. (وحید در وصف سقرلاط دوز) یاپیر مغان. بزرگ مغان پیشوای دین زردشتی، رهبان دیر، ریش سفید میکده پیرمیفروش: گفتم شراب و خرقه نه آیین مذهب است گفت: این عمل بمذهب پیر مغان کنند. (حافظ)، رند، پیر طریقت. یا پیر منحنی نالان. -1 سالخورده گوژ پشت زاری کننده، چنگ خمیده. یا پیر میخانه. پیر میکده: پیر میخانه همی خواند معمایی دوش از خط جام که فرجام چه خواهد بودن ک (حافظ) -2 پیر طریقت. یا پیر میفروش. پیر خمار سالخورده باده فروش، پیر میکده: دی پیر میفروش که ذکرش بخیر باد، گفتا: شراب نوش و غم دل ببر زیاد. (حافظ)، پیر طریقت. یا پیر میکده. پیر میفروش: به پیر میکده گفتم که: چیست راه نجات ک بخواست جام می وگفت: عیب (راز) پوشیدن، پیر طریقت. یا پیر و استاد. مرشد کامل و معلم: هر چه از پیر و استاد میدانست بکار برد. یا پیر و پاتال پیر پاتال پیر پاتیل پیر پتال. پیر. یا پیر و پکر. رجوع به هریک از این دو شود. یا پیر و پیغمبر. مرشد و نبی: سوگند به پیر و پیغمبر (قسم مغلظ و شدید)، یا پیر وجوان. شیخ وشاب همه همگان قاطبتا: همه مر گراییم پیر و جوان که مرگست چون شیر و ما آهوان. (شا. لغ) یا پیر هافهافو هفهفو. پیری که دندانهای وی ریخته سخت پیر. یا پیر هشت خلد. رضوان فرشته موکل بر بهشت. یا پیر هفت فلک. زحل کیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بین
تصویر پیش بین
کسیکه به آینده فکر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش بند
تصویر پیش بند
پیش دامن، پیش سینه
فرهنگ لغت هوشیار
پیش بردن انجام دادن: پیش این مراد باز رفتم و در معرض پی برد این غرض از پیشانی خود هدفی از بهر سهام اعتراضات پیش آوردم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش آمد
تصویر پیش آمد
حادثه قضیه رویداد سانحه عارضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دان
تصویر پیش دان
آنکه از پیش داند پیش بین
فرهنگ لغت هوشیار
دادن از پیش دادن از قبل، درس را بمعلم پس دادن، ضمه دادن حرف مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دست
تصویر پیش دست
سبقت گیر، مقدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دویدن
تصویر پیش دویدن
دویدن بحضور برابر کسی شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش زاد
تصویر پیش زاد
آنکه قبلا زاده شده کسی که پیشتر متولد گردیده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش گیردکسی که جلوگیری کند آنکه مانع آید، پیش بند پیش دامن، لنگی که از کمر تا پایین بندند از جلو فوطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش مزد
تصویر پیش مزد
مساعده، بیعانه
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش میرد کسی که پیش از دیگری فوت کند، تصدق عزیز خود رونده فدای دلبند خود شونده: بسوزد دل ما در پیش میر که باشد جوان مرده و او مانده پیر. (نظامی)، پیش مرگ: بهر کسی مده بهره چون آب جوی که تا پیش میرت شود هر سبوی. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو دید
تصویر دیو دید
دیوانه مجنون مصروع
فرهنگ لغت هوشیار
درد دایم زائو قبل از تولد بچه درد ابتدایی زن باردار قبل از شدت آن و پیش از تولد فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دین
تصویر پیش دین
پیشوای دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دیدن
تصویر پیش دیدن
پیش بینی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیشین سابقا (زمانی)، پیشین مقدم، جمع پیش عهدان گزارنده داستانهای پیش چنین گوید از پیش عهدان خویش. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسین دید
تصویر پسین دید
آپتئور، آپتئوز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش آمد
تصویر پیش آمد
آکسیدانت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش ریز
تصویر پیش ریز
بودجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیش مزد
تصویر پیش مزد
آوانس
فرهنگ واژه فارسی سره